ما کجائیم ؟

تو کجا و ما کجا ...

ما کجائیم ؟

تو کجا و ما کجا ...

مشخصات بلاگ

سلامی به لطافت تمام اشعارسروده و در سینه نهفته و به گرمی دل شما.
زیباست که انسان برای بیان احساسات از هنر بهره برد و من شعر را برگزیدم.
در دل را شنیدن تا انتها، خود هنریست والاتر.

طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در فروردين ۱۳۹۳ ثبت شده است

دشت هایی چه فراخ

کوه هایی چه بلند

در گلستانه چه بوی علفی می آید

من در این آبادی

                     پی چیزی می گردم

پی خوابی شاید

                 پی نوری

                              ریگی

                                        لبخندی

پشت تبریزیها

غفلت پاکی بود

                   که صدایم می زد 

پای نیزاری ماندم

                     باد می آمد

                                  گوش می دادم

چه کسی بامن حرف می زد

سوسماری لغزید 

راه افتادم

یونجه زاری سر راه 

بعد جالیز خیار

                 بوته های گل رنگ

و فراموشی خاک

لب آبی 

گیوه ها را کندم  

و نشستم پاها در آب

من چه سبزم امروز

و چه اندازم تنم هوشیارم

نکند اندوهی

                سر رسد از سر کوه

چه کسی پشت درختان است

هیچ

        می چرد گاوی در کوه

ظهر تابستان است

سایه ها می دانند

                    که چه تابستانی است

سایه هایی بی لک

گوشه ای روشن و پاک

کودکان احساس

جای بازی اینجاست

زندگی خالی نیست

مهربانی هست

                    سیب هست

                                   ایمان هست

آری  

تا شقایق هست

                   زندگی باید کرد

در دل من چیزیست

                        مثل یک بیشه نور

مثل خواب دم صبح 

و چنان بی تابم 

که دلم می خواهد

بدوم تاته دشت 

بروم تا سر کوه

دور ها آوایی است

                         که مرا می خواند...


What wide plains!
What lofty mountains!
What sweet scent of grass comes from Gulestaneh!
I was looking for something in this village
Perhaps for a slumber
Some light, some sand, some smile

Behind the poplar trees
There was some pure negligence that called me

I stopped at a Redland, the wind was blowing, and I listened
Who was it that talked to me?
A lizard slipped
I started walking
A hayfield in the way
Then a cucumber bed, flower bushes of color and the oblivion of earth

I put off my shoes and sat down my feet dangling in the stream
How green am I today
And how clever is my body!
God forbid if grief arrives from behind the mountain
Who is hiding behind the tree?
Nobody, only a cow is grazing in the field
It is noontime in summer
Shadows know that kind of summer it is
Spotless shadows
Bright and pure corners
Sensitive children! Here is a good place to play life is not empty
There is kindness, apple, and faith
Yes
One must live as long as the anemone exists

Something is lurking in my heart like a bush of light, like slumber before daybreak
And so restless am I that I wish
To run to the end of the plain, climb to the peak of the mountain
There is a voice in the distance that is calling me


از : سهراب سپهری

سهراب سپهری در ۱۵ مهرماه ۱۳۰۷ در کاشان به دنیا آمد. پدربزرگش میرزا نصرالله خان سپهری نخستین رییس تلگراف‌خانه کاشان بود. دورهٔ ابتدایی را در دبستان خیام کاشان (شهید مدرّس فعلی) (۱۳۱۹) و متوسّطه را در دبیرستان پهلوی کاشان خرداد ۱۳۲۲ گذراند. در شهریور ۱۳۲۷ در امتحانات ششم ادبی شرکت نمود و دیپلم دوره دبیرستان خود را دریافت کرد. سپس به تهران آمد و در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تحصیل پرداخت.
وی به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هندوستان، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت و در مرداد ۱۳۳۶ از راه زمینی به کشورهای اروپایی سفر کرد و به پاریس و لندن رفت.
سهراب هنرمندی جستجوگر، تنها، کمال طلب، فروتن و خجول بود که دیدگاه انسان مدارانه اش بسیار گسترده و فراگیر بود. از این رو آثار وی همیشه با نقد و بررسی همراه بوده است.
وی در ابتدا به سبک نیمایی شعر می‌سرود ولی بعدها رویه خودش را باز شناخت. وی در نقاشی از دستاوردهای زیبایی شناختی شرق و غرب بهره مند گشته بود که این تاثیرها در آثارش جلوه گر بودند.
سهراب سپهری در سال ۱۳۵۸ به بیماری سرطان خون مبتلا شد و به همین سبب در همان سال برای درمان به انگلستان رفت و سرانجام در غروب ۱ اردیبهشت سال ۱۳۵۹ در بیمارستان پارس تهران به علت ابتلا به بیماری سرطان خون درگذشت. صحن امامزاده سلطان‌علی‌بن محمد باقر روستای مشهد اردهال واقع در اطراف کاشان میزبان ابدی سهراب گردید.
  • سید حسین حدادی